ای آشنا!!
میان خاطرات بی شمارمان
به بودنت ادامه بده
از اولین آغوش هزار شب هم که بگذرد
باز ستاره بی قرارُ
مهتاب بی قرارُ
این دل بی قرار است...
دیگربرای عاشقی بهانه ای نمیخواهم!
نه بارانی نه هوای دل انگیزی نه پنجره ی رو به باغی و نه هیچ چیزدیگر
تقدیم به او که خود میداند برای من بهترین بهترینهاست
آنقدر ذهنم را درگیر خودت کرده ای....
که دیگر حتی نمی توانم مضمون تازه ای پیدا کنم
حالا حق میدهی در شعرهایم
به همین سادگی بگویم
" دوستت دارم "
خدایا...؟
کمی بیا جلوتر...
می خواهم در گوشت چیزی بگویم!
این یک اعتراف است....
من
بی او
دوام نمی آورم
حتی تا صبح فردا...