جنگل سبز چشمانت…
هیاهوی آهوی چموشی را به دستم داد،
تا ورق ورق از تو بنویسم…
و در بیشه زار آغوشت…
سرمست از شهد لبانت،
بغل بغل واژه های معطر عشق را،
بچینم… به پایت ریزم…
و تاجی از میخک های احساس،
بر پیچکِ زلف مُشکینت بگذارم!
وه! که چه تربناک می شود،
نبض سرانگشتانم از واژه ی “تو” . . .
دوستت دارم ...
هم چون گل های سرخ باغچه ی حیات ...
دوستت دارم ...
هم چون لالایی شیرین کودکی ...
دوستت دارم ...
هم چون نسیم خوش اولین روز بهاری ...
دوستت دارم ...
هم چون نغمه ی شیرین چکاوک های روی بام ...
دوستت دارم ...
هم چون نفس هایم ...
که اگر نباشند من هم نیستم ...
پنهان چه می شوی
در خیال گل ؟
عطر تو را
من از بَرم ..
عاشقتم دنیام...