نفس نمی کشد هوا
قدم نمی زند زمین
سکوت می کند غزل
بدون تو یعنی همین...
جغرافیای دیگری خلق کرده نبــودنَت... ابروهایــم شده اند خــط ِ اســتوای جدیدی که حــوالی شان همیشه بارانـی است...!
یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...همین که دستت رو آروم بگیره.....یه فشار کوچیک بده.....این یعنی من هستم تا آخرش.....همین کافیه
وقتی چشمانم را روی هم میگذارم ، خواب مرا نمیبرد ، تو را می آورد ، از میان فرسنگها فاصله . . . !
روزی که با تو شروع نشود ،اصلا نمی ارزد به شب برسانی اش...
جغرافیای دیگری خلق کرده
نبــودنَت...
ابروهایــم شده اند
خــط ِ اســتوای جدیدی
که حــوالی شان
همیشه بارانـی است...!
یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...
همین که دستت رو آروم بگیره.....
یه فشار کوچیک بده.....
این یعنی من هستم تا آخرش.....
همین کافیه
وقتی چشمانم را روی هم میگذارم ،
خواب مرا نمیبرد ،
تو را می آورد ، از میان فرسنگها فاصله . . . !
روزی که با تو شروع نشود ،
اصلا نمی ارزد به شب برسانی اش...