دوستت دارم به اندازه ی پلک هایی که در زمان خیال پردازی هایم
زدم و چه بسیار خیالاتی که در ذهن پروراندم . . .
کجای این جنگل شب پنهون میشی خورشیدکم؟
پشت کدوم سد سکوت پر میکشی چکاوکم؟
چرا به من شک میکنی؟ من که منم برای تو
لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو؟
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هقهقمو؟
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
سفر نکن خورشیدکم ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو
نذار که عشق من و تو اینجا به آخر برسه
بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
نوازشم کن و ببین عشق میریزه از صدام
صدام کن و ببین که باز غنچه میدن ترانههام
اگر چه من به چشم تو کمم، قدیمیام، گمم
آتشفشان عشقم و دریای پر تلاطمم
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
ایرج جنتی عطایی
چه حقیرند مردمی که نه جرأت دوست داشتن دارند و نه ارادهی دوست نداشتن
و نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن
و مدام شعر عاشقانه میخوانند
و تراژدی غمانگیز انسان این است که آنچه هست، نباید باشد
و آنچه باید باشد، نیست و همه حرفها همین است وهمهی دردها همین جا است.
درد روح این است و این است که: «انسان شقایقی است که با داغ زاده است.»
دکتر شریعتی
دخـــتـــر جـــون
وقــتــی کــه نــاراحــتــی
وقـتــی کــه خـیـلـی غــم داری
وقــتــی کــه داری گــــریــــه مــیـکــنــی
شــایــد یـه پـسـر نـتـونــه پــا بــه پــات
اشــک بـریــزه و بـاهـات گـریـه کـنـه
ولــی بـه جـاش انـقـدر بـاهـات شـوخـی مـیـکـنـــه
انــقــدر ســر بــه ســـرت مـــیــــذاره
تـا جـایـی کـه بــیـن گــریـه هـاتــــــ بـخـنــدونـتــت
نــکـنــه این کـارشــو بـه پــای بـی احـسـاسـیـش بـذاریــا ....
مـیـدونــی چــی مـیـگـم ؟
یک روز می بوسمت !
یک روز که باران می بارد،
یک روز که چترمان دو نفره شده
یک روز که همه جا حسابی خیس خیس است ،
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ شده ،
ارامتر از هر چه تصورش کنی ،
اهسته می بوسمت....!!!
کاش میدیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
میتابانی
ادامه در ادامه مطلب
وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی ست
و دوستت میدارم رازی ست
که در میان حنجره ام دق میکند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت ، آیینه و هوا به تو معتادند
عاشق یکبار به دنیا میاد اما چند بار میمیره ...
وقتی یارش رو با کسی میبینه
وقتی بفهمه اون دوستش نداره
وقتی بفهمه هیچوقت به اون نمیرسه.
چه دلگیر است
هم جمعه باشد!
هم ابر باشد!
هم باران باشد!
هم خیابان خیس باشد!
اما ...
نه کسی باشد!!!
نه دستی برای فشردن!
نه پایی برای قدم زدن!
نه نگاهی برای زل زدن!